شایانم مرد شده واسه خودش

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

    امکانات وب

    این هفته اغاز مدرسه بود

    البته چهارشنبه جشن شکوفه ها بود که رفتیم و عالی برگزار شد

    مثل اکثر بچه ها نگرانی تو چشمات موج می زد

    از دوهفته قبلش لباس و کیف و وسایل خریده بودیم و اوایل ذوقشون رو داشتی البته الانم دوسشون داری اما یکم مضطربی

    دیروز اولین روز مدرسه بود که بیشتر از تو من نگران بودم

    انگار تکه ای از وجودم جدا می شد

    وقتی رفتی توی کلاس

    تو راهرو واستاده بودم و اشک کی ریختم

    اصلا حسش قابل وصف نیست

    مطمینا همه مادرا این حسارو می فهمنن

    خیلی برام سخت بود -دلشوره -نگرانی

    نیمی دونم چرا

    معلمت گفت شماها نباید هی بیاید تو محیط بزارید عادت می کنه و راه می افته

    چندتایی بچه بودن که هوار می کردن و دست مامان ول نمی کردن

    اما تو -فدات بشم من -اروم نشسته بودی و تو خودت ناراحت بودی و اولا یکم اشک ریختی

    خلاصه گذاتمتو به یه ساعت تاخیر رفتم سرکار

    اما چه کاری 

    کل حواسم پیشت بو.د

    خدا الهی عمر طولانی بده به اقاجون و عزیزجون

    اقاجون کل روز باهات بود

    البته دورادور که تو متوجه نشی زیر نظرت داشت و هی به من گزارش می داد

    خلاصه راه افتاده بودی

    یبارش اقاجون گفت دارم میبینمش اومده تو حیاط لیوانش دستشه اب خورد و برگشت کلاس

    خیالم راحت شد

    نگران بودم یهو مثلا از مدرسه بری بیرون یا برنگردی کلاس و گریه کنی

    اما خداروشکر پسر عاقل و نفس منی

    امروز صبحم بردمت

    نشوندمت رو نیمکت تو حیاط گفتم بشین صف شروع شد برو صف و بعد کلاس

    قشنگ قبول کردی

    اما مگه می تونستم برم

    هی از گوشه در بر می گشتم نگاه می کردم

    باید در مورد سرویس با مدیر صحبت می کردم

    البته اقاجون گفته خودم می برم و میارمش و سرویس نگیر

    اما فکر کردم اگه از همون اول صبح با بچه ها بری و بیای و تو قوانین مدرسه باشی بهتره

    که اقاجون قبول کرد اما گفت ظهرها خودم میارمش

    خلاصه رفتم صحبت کنم

    موقع برگشت چشم خورد بهت

    دیدم مظلوم رو نیمکت نشستی

    دلم طاقت نیاورد اومدم پیشت که واقعا اشتباه کردم چون بیتابی تو شروع شد و هی می گفتی نرو

    پیشم باش

    خلاصه نشد دیگه

    باز خراب کردم و مجبور شدم با ازانس برم و اقاجونو بزارم پیشت

    که بعد زنگ زدم اقاجون گفت اروم بودی و راحت رفتی سرکلاس

    خلاصه

    خیلی برام سخته

    انگار هر صبح تکه ای از وجودمو می زارمو و میام و باقی روز فقط فکرم پیش توست

    البته واقعا میدونم فکرای بیخوده

    چون خداروشکر هم بهترین مدرسه اسمتو نوشتم هم تو کلاس بهترین معلم مدرسه افتادی

    که سال گذشته رتبه بهترین معلم استان رو اورده از لحاظ تدریس

    خداییش ازش هم خوشم اومد مهربون بود

    همون روز اول خیلی حواسش بهت بود

    موقع کلاس رفتن اومد بین صف دستتو گرفت و باهاش رفتی کلاس

    خدا امسالو بخیر کنه و ایشاله موفق و پیروز باشی

    عمر منی عمر من

    شايان و كيان ، نی نی مردهاي مامان...
    ما را در سایت شايان و كيان ، نی نی مردهاي مامان دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : 9shayan89b بازدید : 127 تاريخ : يکشنبه 4 مهر 1395 ساعت: 5:49