روزمرگی

سلام عشق و انگیزه های زندگی من

دوستون دارم

امروز بینهایت پر از استرسم

چون میخوایم تا فردا شایان گلی رو ختنه کنیم

الهی بمیرم-خیلی کار بدی کردم

کوچیک که بودی اگه اینکار کرده بودم الان راحت بودی مثل داداشی

اما بالاخره بچه اول ادم حساس تره

از همه چیز برا بچه می ترسی -گذاشتم بزرگتر بشی -شدی سن و سال جست و خیز-گفتن بزارین سنی عقلش برسه -و الان وقتشه

دیروز رفتم پیش یه شزشک گفت باید بره اتاق عمل و جراحی

از دیروز دلم اشوبه

امروز از طرق مختلف دنبال دکتر و بیمارستان خوب کرمان بودم و تقریبا داره تموم میشه

ایشاله به خیر و راحتی تموم شه و تو هم اذیت نشی

از اون طرف عزیزجونی دارن هفته دیگه برمی گردن وطن

و من می مونم تنهای تنها

البته خاله جون هست اما اونم مثل من از صبح تا عصر سرکاره و شماها که دایم پیش عزیز و اقاجون بودین می دونم خیلی اذیت می شین

خلاصه اوضاعی داریم

از اون طرف دلهره و نگرانی تغییرات اینده زندگی خودمون

که بعدا سرفرصت می نگارمو امیدوارم همه چی به بهترین شکل ممکن برامون رخ بده

انشااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااله

خلاصه عشقای من

تمام زندگی همینه

همیشه موضوعی واسه نگرانی می مونه که هی ادم استرس داشته باشه و. نگران باشه

بازم خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااا شکرت و ازت می خوام نعمت سلامتی رو از عزیزانم نگیری و همیشه و همه جا حافظشون باشی

ازروزمرگی ها بگم که روزای زوج شایان نفسی کلاس زبان و اسکیت میری

کیان هم باهات می اد زبان و خیلی علاقمند و یادگیریش هم خوبه

استاد روز اول مقاومت کرد و گفت سنش خیلی کمه ممکنه بی نظمی ایجاد کنه

دیروز که نبودی سراغت گرفت -هرچند نیم ساعت اخر کلاس خودت رسوندی

دایم تو کلاس سوال داری و هی میگی تیچر تیچر ......

و خداروشکر زندگی ادامه دارد ..................