سال 1397

سال جدید هم به امید خدا شروع شد و انشاله تا اخر سال

همه چی به سلامتی  وفق مراد پیش بره

همه خوبیم خداروشکر -شایان نفسی هم مدرسه میره و راضیه خداروشکر

یه چیز جالب دیروز پیش اومر دلم نیومد ثبتش نکنم چون اینقدر مشغله ها زیاده که همه چی یاد ادم میره

1-دیروز شایانی نشسته بودی کنام یهو گفتی-می دونی مامانی ما یه روزی بچه بودیم بابا مامانمون شهید شدن شما اومدین مارو پیدا کردین(لحن گفتنت خیلیییییییییییی با حال بود کاش ضبط کرده بودم) خلاصه منو می گی با تعجب و علاقه برگشتم سمتت گفتم خوب چی شد شهید شدن؟ کی بودن؟ اسمشون چی بود؟

گفتم اسم بابات چی بوده -گفتی :حضرت امام حسین!

گفتم اسم مامانت-گفتی: حضرت فاطمه

بعد گفتی مبارزه کردن و شهید شدن(حالا به یه حالت غصه تو چهرت)

 

بعد فهمیدم از کجا اب خورده

تو مدرسه که بهتون گفتن شما بچه های فاطمه این -شیعه علی هستین ووو

این تصور تو ذهنت اومده که بچه اونا بودین و ماه محرم هم که تعزیه دیدی

برا خودت داستان ساختی که بابات شهید شده ووو

یعنی می گن دنیای بچه ها پاگ و بی آلایشه راست می گن

قربون این ذهن و قلب پاکت بررررررم من الهییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

 

2- یه خاطره دیگه یادم اومد تعیف کنم

چندروز پیش مشغول کارا خونه بودم از سفر و تو و داداشی مشغول بازی

خلاصه بازی که چه عرض کنم خرابکاری واقعی

اشپزخونه بودم برگشتم توی حال چشمتون رئوز بد نبینه

یه رژ لب گرون و که خیلی هم دوستش داشتم شده بود تن پوش میز تلویزیون

یعنی از دو جا جوش کردم -هم رزم خراب شده بود هم میز تلیزیون تماما رنگی

وای یه لحظه رسیدم به نقطه جوش-اما خودم کنترل کردم -جفتتون ترسیده بودین -کیان که طبق معمول تو رو لو داد و چوقلی کرد

خلاصه قهر کردم ازتون محلتون ندادم با اخم رفتم تمیز کاری

چنددقیقه بعد با گریه اومدی پیشم و میگی مامان منو ببخش

تو بهترین پرنسس دنیای منی !!!!!!!!!! می دونم قلبتو شکستم

منو ببخش

 

منو میگی توشوک کلماتی بکار بردی مونده بودم و یهو زدم زیر خنده -تو هم دیدی ارومم دویدی اومدی بغلم و کلی بوسیدمت و تذکر دادم هزار بار گفتم دست به وسایل شخصی کسی نزن و وسایل خونه برا بازی نیس

از کیان بگم که شیطونی شده واسه خودش عجییییییییییییییییییییییییییب

حرفای قلمبه

زور گویی بیشتر از سنش

خیلی باحال و شیطون شده

شايان و كيان ، نی نی مردهاي مامان...